زندگی کوچک من

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ق.ظ

جز از کل- قسمت دوم

برگزیده های دوست داشتنی از مارتین :

بعد از منبرهایی که درباره جرم و جنایت برای تری رفته بودم چطور میتوانستم چنین کاری بکنم؟! این کار دورویی نبود، حالا اگر دورویی هم بود چه؟ دورو بودن چیز خیلی وحشتناکی است؟ دورویی نشانه انعطاف شخصیت نیست؟ اگر روی اصول خودت پافشاری کنی تبدیل نمیشوی به آدمی خشک با ذهنی بسته؟ بله،من اصول دارم.ولی خب که چه؟ یعنی نباید تا آخر عمر هیچ انعطافی از خودم نشان بدهم؟ من اصولم را ناخودآگاه انتخاب کردم تا سلوکم را رهبری کنم، ولی آدم نمیتواند ذهن خودآگاهش را وادار کند تا بر ناخودآگاهش فایق بیاید؟ اصلا این وسط رئیس کیست؟ میتوانم به خود جوانم اعتماد کنم که یکسری معیار را تا آخر عمر به من دیکته کند؟ این احتمال وجود ندارد که درباره همه چیز اشتباه کرده باشم؟ چرا باید خود را پایبند افکار مغزم کنم؟ همین الان فقط به خاطر پول مشغول فلسفه بافی نیستم؟ برای چه فلسفه بافی نکنم؟ مگر ذهن منطقی ارمغان تکامل نیست؟ اگر مرغ ذهن منطقی داشت خوشحال تر نبود؟ آن موقع ممکن بود به آدم بگوید ممکنه لطفا دیگه سرم رو قطع نکنی تا ببینی بدون سر هم میتوانم بدوم یا نه؟ این کار چه مدت دیگه میخواد سرت رو گرم کنه؟

 

به بلند پرسیدن ادامه دادم. مردم زیادی به خودشون اعتماد دارن. به چیزی که به نظرشون حقیقته اجازه میدن به زندگیشون حکمرانی کنه و اگه من دست به کار بشم راهی پیدا کنم زندگیم تحت کنترل خودم باشه بلاخره کنترل از دستم خارج میشه. چون چیزی که برای اون عزم کردم، حقیقت شخصی خودم، بلاخره تبدیل به حکمفرما میشه و من بدل میشم به خدمتکارش. و چطور میتونم آزادانه تکامل پیدا کنم وقتی خودم رو به دست یک حکمران سپردم؟ هر حکمرانی، حتی اگه اون حکمران خودم باشم...

 

 

وقتی در میانه بحران شخصی در شهر ول میگردی، چهره آدمها کیفیتی به غایت بیرحم و بی تفاوت پیدا میکند. خیلی افسرده کننده است اینکه هیچکس نمی ایستد تا دستت را بگیرد...

 

رویای یک آدم لنگر آدم دیگری است. یکی شنا میکند، یکی دیگر غرق میشود و در همان استخر شناگر توهین مضاعف ... همان لحظه متوجه شدم تفکر درباره معانی یک عمل در میانه همان عمل کار درستی نیست.

 

هرچند وقتی کسی تو را به حدی احتیاج دارد که صرف وجودت نقش یک عامل حیاتبخش را بازی میکند اعتماد به نفست قوی میشود. ولی جاسبر میدانی نابود شدن آرام کسی که دوستش داری چه حسی دارد؟ آن هم جلوی چشمت؟ تا حالا تلاش کرده ای توی بارانی شدید یک نفر را آن طرف خیابان تشخیص بدهی؟ مثل همین است...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۷
Maryam Saadat

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی