زندگی کوچک من

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ق.ظ

جز از کل-قسمت پنجم

از حرفهای مارتین تا جاسبر:

 

گاهی وارد خلسه ای رویاوار میشوم که احساس میکنم تمام نیروهای متضاد دنیا ناگهان و بی دلیل اعلام آتش بس میکنند و در هم می آمیزند، تا اینکه احساس میکنم بخشی از خلقت لای دندانم گیر کرده. دارم در خیابان قدم میزنم، و یا آدرس سایت های مستهجن را از حافظه کامپیوترم پاک میکنم، که ناگهان مهی طلایی رنگ احاطه ام میکند. دوره از فرا آگاهی که طی آن منِ مال من تبدیل به مایِ مال ما میشد، جایی که ما، یا من و یک ابر است یا من و یک درخت و بعضی اوقات من و یک طلوع، یا من و افق، ولی به ندرت هم من و کره و من و مینای دندان پریده. چطور میتوانستم اینها را برایش توضیح بدهم؟ تلاش برای فهمیدن ایده های غیرقابل فهم، خطر بیش از اندازه ساده شدن را در پی دارد و هیجانی بنیانی را هیجانی بی ارزش جلوه میدهد. و اصلا از این توهمات غیرقابل فهم جذاب چه میخواهد بفهمد؟ ممکن است خیلی سریع نتیجه گیری کند که من با جهان به هماهنگی رسیدم و بقیه نرسیدند، مثل اینکه پدرم یکبار گفت لحظات آگاهی کیهانی صرفا واکنش طبیعی ما هستند به آگاهی ناگهانی ناخودآگاه ما نسبت به فانی بودنمان. اتفاقا حس یگانگی بزرگترین دلیل است برای اثبات انفصال وجود. چه کسی میداند؟ چون احساس میکنند ادراکاتی از حقیقت مطلق هستند دلیل نمیشود که وجود داشته باشند، منظورم این است که اگر به یکی از حواس اعتماد نداشته باشی نباید به هیچکدام اعتماد کنی. هیچ دلیلی ندارد که حس ششم به اندازه بویایی یا بینایی گمراه کننده نباشد... الهامات مستقیم به همان اندازه که نیرومندند غیرقابل اعتمادند...  

 

 روابط من به دو دسته تقسیم میشن، یا من طرف رو دوست دارم و طرف من و دوست نداره، یا طرف من و دوست داره ولی قدش از ننه بزرگم هم کوتاه تره. بیچاره انوک، نمیتوانست تحمل کند برای ابد مجرد بماند، و نمیتوانست تحمل کند که نمیتواند تحمل کند. عشق وسوسه اش میکرد ولی از زندگیش غایب بود و تمام تلاشش را میکرد به این نتیجه نرسد که سه هشتم از هشتاد سال شکست را پشت سر گذاشته. از پیوستن به گروه زنان مجردی که تمام فکر و ذکرشان این بود که سعی کنند تمام فکر و ذکرشان وسواس مجرد بودن نباشد، احساس حقارت میکرد. ولی نمیتوانست در برابر وسوسه وسواس مقاومت کند. سی سالگی را پشت سر گذاشته بود و مجرد بود. ولی مسئله ساعت بیولوژیک نبود، مسئله تیک تاک ساعتی دیگر بود، ساعت بزرگ. طبق توصیه حکما در عمق وجود خودش دنبال جواب میگشت، ولی به یک علت واحد نمی رسید. و اینگونه نبود که در یک دور باطل اسیر باشد، بلکه در الگویی از دوایر باطل متصل بهم گرفتار شده بود. در یکی از این دایره ها، همیشه آدم اشتباه را انتخاب میکرد. یا بچه پولدار عوضی بورژوآ یا صرفا عوضی، و یا اغلب اوقات یک مرد کودک. مدتی به نظر میرسید فقط با انواع و اقسام مرد کودک ها قرار میگذارد، همچنین این عادت را داشت که زنی دیگر باشد، نه زن اصلی. از آن دسته زنهایی بود که مردها ازشان خوششان می آمد اما نه برای رابطه جدی و پایدار، بیشتر پسر بود تا دختر، من روانشناسی پشتش را نمیدانم ولی شواهد نامعتبر اثبات این قضیه اند. بیشتر از اندازه این را میخواست، ولی چون هیچکس مطمئن نیست راه حل چیست، تنها راه مقابله ای که با این نیروی مرموز باقی می ماند این بود که تظاهر کنی چیزی را که از ته دل میخواهی نمی خواهی...

  

ممنونم، من تشویق و تحسین شما را میپذیرم، شما طمع دارید تا از زندانهایتان فرار کنید و فکر میکنید که من با ثروتمند کردن شما در حقیقت آزادتان کرده ام.به هیچ عنوان، من فقط اجازه دادم از سلولتان بیایید بیرون و وارد راهرو شوید، زندان هنوز وجود دارد، زندانی که نمیدانید تا چه حد به آن عشق می ورزید. خیلی خب بیایید درباره نسبت من درباره سندرم نفرت از آدمهای موفق صحبت کنیم، بهتر است درباره این مسئله غامض صریح حرف بزنیم، ببینید عوضی ها سرم را قطع نکنید، الان دوستم دارید ولی فردا از من متنفر خواهید شد. شما خودتان را میشناسید ولی در حقیقت نمی شناسید، برای همین است که میخواهم تمرینی غیرعادی به ملتمان پیشنهاد بدهم، تمرین دوست داشته من برای همیشه. با این معنا میخواهم مطلبی را اعلام کنم، خدای من تمام زندگی من برای این بوده که به این لحظه برسم، البته پنج دقیقه قبل رفتم توالت و زندگی من برای رسیدن به آن لحظه هم بود. ولی گوش کنید من میخواهم نماینده مجلس سنا شوم، درست است استرالیا. من استعدادهای هدر رفته ام را به شما می دهم، توانایی های بر باد رفته ام را. من همیشه هستی پستی داشته ام، و حالا آن را به شما پیشکش میکنم، میخواهم عضوی از کارناوال دهشتناکمان باشم، شوخی مسخره اشتراکی مان، میخواهم بروم بین بقیه خوک ها. چرا نروم؟ من بیکارم و سناتور بودن هم به خوبی و بدی بقیه مشاغل است، نیست؟ خودتان هم میدانید که من عضو هیچ حزبی نیستم، من نماینده ای مستقل هستم، من با شما صادق خواهم بود. به نظر من سیاستمداران یک مشت زخم پر از چرک هستند، وقتی به سیاستمداران کشورمان استرالیا نگاه میکنم باورم نمیشود این موجودات غیرقابل تحمل واقعا انتخاب شده اند. پس چه میتوانیم در مورد دموکراسی بگوییم جز اینکه نظامی است که نمیتواند کاری کند که مردم مسئولیت دروغ هایشان را بپذیرند. حامیان این نظام کارآمد میگویند خب موقع رای گیری حسابشان را برسید. ولی چطور میتوانیم این کار را بکنیم وقتی رقیب انتخاباتی یک احمق بیشرف غیرقابل انتخاب دیگری است و مجبوریم دندان قروچه کنان باز هم به یک دروغگوی دیگری رای بدهیم. بدترین چیز آتئیست بودن این است که براساس اعتقادات نداشته ام میدانم که تمام این بی پدرها عقوبتی در دنیای دیگر نخواهند دید، تمامشان قسر در خواهند رفت. این خیلی ناراحت کننده است، هرچه را بکاری درو نمیکنی، هرچه را بکاری همانجایی که کاشتی باقی می ماند. حواستان به من است؟ مایه حیرت است که ما از نمایندگان منتخبمان انتظارات زیادی داریم.  از من زیاد توقع نداشته باشید، من اشتباه پشت اشتباه میکنم، یکی از یکی ابلهانه تر. ولی لازم است بدانید موضع من در مسائل مناقشه برانگیز چیست تا بدانید چه کار مسخره ای در قبالش انجام خواهم داد. خب من مطمئنا دست راستی نیستم، برایم مهم نیست دگرباش ها ازدواج میکنند یا طلاق میگیرند، نه اینکه حقوقی برایشان قائل نباشم، من فقط مخالف عبارت ارزشهای خانوادگی هستم. درواقع هروقت کسی میگوید ارزشهای خانوادگی احساس میکنم یکی به من توهین کرده... این آدمهای دست چپی نگران از همه چیز حاضرند هرکاری برای آدمهای محروم از امتیازات انجام بدهند، البته به جز یک کار، اینکه از خودشان مایه بگذارند. میبینید من چپ هستم نه راست، من آدم عادی هستم که هرشب با احساس گناه به رختخواب میروم، چرا نباید بروم؟ همین امشب هشتصد میلیون نفر گرسنه میخوابند. بسیار خب برای مدتی قبول دارم که نقش ما به عنوان مصرف کنندگانی اسراف کار به نفعمان تمام شد، لاغر شدیم، خیلی از ما پروتز کردیم، خلاصه خوش قیافه تر شدیم ولی حالا چاقتر و سرطانی تر از همیشه هستیم. پس که چی؟ دنیا دارد گرمتر می شود، یخ های قطبی دارد آب میشود، چرا؟ چون انسان به طبیعت میگوید هی، آینده مطئن در گرو داشتن شغل است. این تنها چیزی است که برایش برنامه ریزی کرده ایم، حاضریم به هر قیمتی این هدف را دنبال کنیم حتی اگر به شکلی پارادوکسیکال این کارمان به قیمت نابودی محل کارمان تمام شود. انسان میگوید صنعت و اقتصاد و مشاغل را قربانی کنی؟ برای چه؟نسل های آینده؟ من حتی آنها را نمیشناسم. یک چیزی بهتان میگویم، مجانی، خجالت میکشم از این که گونه ما با فداکاری هایش به مرتبه ای والا رسیده مشغول قربانی کردن همه چیز به پای اهدافی اشتباه است و کم کم دارد تبدیل میشود به موجودی که موقع دوش گرفتن موهایش را سشوآر میکشد. من متاسفم که بعد از گذشتن سه چهارم از این تراژدی خودخواسته به دنیا آمده ام، نه در انتهایش.حالم از تماشای اسلوموشن این تراژدی بهم میخورد. بقیه سیارات مشکل ما را ندارند، زیادی به خورشیدشان نزدیکند. دلیل اینکه موجودی از سیارات دیگر به ملاقات ما نمی آید این نیست که وجود ندارد، نمیخواهند با ما آشنا شوند. ما احمق های دهکده تمام کهکشانها هستیم، در شبهای ساکت میتوانید صدای خنده شان را بشنوید، به چه میخندند؟ بگذارید یکجور دیگر بگویم، بشر مثل آدمی است که در شلوار خودش خرابکاری کرده و دوره افتاده و میگوید این پیراهن جدیدم قشنگ است؟ منظورم چیست؟ میخواهم به شما بفهمانم من طرفدار محیط زیست هستم، دوست ندارم در یک پاتیل پر از ادرار جوشان زندگی کنم، باور کنید هیچ سیاستی در بقا نیست، برای همین است که من غیر سیاسی میخواهم وارد عالم سیاست بشوم. ولی من بی نقض نیستم، به من بگویید چرا دچار این بیماری آمریکایی شدیم و انتظار داریم سیاستمداران به پاکی رواهب باشند؟

بگذارید خیالتان را راحت کنم، اگر پیش بیاید که بتوانم با یک کارآموز یا همسر یک همکار روی هم بریزم، یک لحظه هم درنگ نمیکنم. قسر در رفتن برای من به این معنا نیست که کسی نفهمد. خب من هیچ چیز را منکر نمیشوم، همه چیز را قبول میکنم... میخواهم تمام رقابت های کثیف انتخاباتی را بی معنا کنم، چرا روی آدمی که سرتاپا پوشیده از گل است خاک بپاشیم؟ ... من به جنگ اعتقاد ندارم ولی به دهشت هایش چرا، من به چشم در برابر چشم اعتقاد ندارم ولی به یک گونی اسکناس در برابر یک چشم چرا، من به آموزش تحقیر جنسی در مدارس باوردارم

 

 تک تک مردم استرالیا باید با این حقیقت کنار می آمدند که مرگ مشکلی فایق نیامدنی است که  با تولید مثل خستگی ناپذیر حل نخواهد شد،... همینطور با زنجیر کردن خودمان به یکی از خدایان با فهرستی طولانی از چیزهایی که دوست نداریم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۷
Maryam Saadat

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی