Les Miserables- بینوایان محبوب من (8)
22. من سابقاً برای زیستن یک نان دزدیده ام ، اکنون نمی خواهم برای زیستن یک نام بدزدم!
23.خب، دکتر!... بیمارتان کاملاً بیمار است. بیماری اش چیست؟ همه چیز و هیچ چیز! آن طور که از ظاهر معلوم می شود این مرد موجود عزیزی را از دست داده است. هرکس این درد را داشته باشد می میرد...
24. شما سرشار از نیرو و زندگی هستید، آیا می پندارید انسان به این آسانی می میرد. شما قبلاً غصه دار بودید دیگر غصه نخواهید داشت. منم که از شما می خواهم که مرا ببخشید و در برابرتان زانو می زنم . شما زنده خواهید ماند. با ما زندگی خواهید کرد و دیر زمانی زنده خواهید بود. ما این جا دو نفریم که بعد از این یک فکر نخواهیم داشت و آن خوشبختی شماست. کوزت اشک ریزان گفت: دیدید که ماریوس می گوید شما نخواهید مرد. ژان والژان همچنان که لبخند میزد گفت: آقای پن مرسی وقتی مرا پیش خودتان ببرید نتیجه این خواهد شد که من همانطور که هستم نباشم. نه! خدا مثل من و شما نیندیشیده است و نظرش را تغییر نمی دهد. مفید تر آن است که من بروم . مرگ کارها را خوب روبراه می کند. خدا بهتر از ما میداند برای ما چه چیز لازم است..
25.مردن چیزی نیست، زندگی نکردن هولناک است...