Les Miserables-بینوایان محبوب من (1)
ویکتور هوگو رو خیلی دیر شناختم، اون قدر دیر که برای سالهایی که این کتاب رو زودتر نخوندم حسرت خوردم و از نگاهم به دنیا و آدمها خجالت کشیدم.
ژان والژان و کوزت شبیه فیلم ها و کارتون های بچگی هام نبودند. آدمهای شگفت انگیزی بودند که زندگی رو به معنای واقعی و تحسین برانگیزش زندگی کردند و این به معنی آدم خوشبخت و تحصیل کرده و ثروتمند و عاقل نبودش، پررنگ ترین برداشت من از این کتاب معنی وجدان بود. چیزی که در آخر داستان تمام آدمها رو تسلیم میکنه و خیانتکار ها رو به حال پلید و نحس خودشون میذاره...
تمام روزها رو توی این کتاب با صدای جادویی خواننده ای که اسمش و نمیدونم با اون ها زندگی کردم و خندیدم و اشک ریختم ... و باز هم به انسان بودن و حقیقت زندگی آدمی حسرت بردم و گریه کردم.
واسه یادگاری از خاطره کتاب بی نظیری که خوندم، واسه نگهداری از بعضی جمله های ناب و فراموش نشدنی این کتاب قسمت هایی از اون رو نوشتم تا حس نرم و لطیف ویکتور عزیز را دوباره مرور کنم.